دنیای بدون دروغ

ما در لحظه و برای خودمون زندگی می‌کنیم:)

عذاب وجدان نیمه شب کله گردالی

از قدیم گفتن انسان جایز الخطاست! میدونید چرا میگن جایز الخطا؟ ینی جایز هست که خطا کنه!چون از اشتباهاتش درس میگیره

اما وای و صد وای به اونروزی که یه اشتباه انجام بده که هرچقدم با خودش کلنجار بره نتونه خودشو ببخشه

میدونید تو زندگی همه ما یه سری لحظه ها و کارای خاص وحود دارن که ما با فکر کزدن به اون آرامش پیدا میکنیم،حس خوبی بهمون میدن

اما گاهی اوقات یه حرف اشتباه میتونه تمام خاص بودن اون قضیه رو از بین ببره

و براتون آرزو میکنم هیچوقت اون کسی نباشید که با حرف اشتباهتون یه ماجرای خااص رو برای یه نفر خراب میکنید.و بیشتر  از اون براتون آرزو میکنم که هیچوقت ناخواسته تو این موقعیت قرار نگیرید.

من استاد خراب کردن لحظه ها و روزهای خاص با حرفای نامربوطم و متاسفانه در صددرصد مواقع هم ناخواسته هس.ینی حداقل اگر از قصد میخواستم که اون حرفو بزنم اینقد عذاب وجدان نمیگرفتم

راستش نمیدونم چی شد که یهو تو ذهنم اومد که من چقدر ازین نظر به ماه پیشونی بدهکارم،یهو عذاب وجدانش تو جونم شروع شد و الان دارم آرزو میکنم کاش بیذار بود یکمی قربون صدقش میرفتم از عذاب وجدانم کم میشد:)ولی خدایی هممون میپرستیمش شاهده هیچوقت تو این رابطه از عمد دل ماه پیشونی رو نشکستم

یهو یادم اومد ماه پیشونی چقد یار خوبیه که هنوز منو اینقد دوس داره💖

ماه پیشونی به من یاد داد معنی عشق بی شرط رو معنی اعتمادو💖و من چقدر دلشادم ازینکه هیچ چیز پنهانی بین من و یارم وجود نداره که بخوایم عذاب وجدانشو داشته باشیم وو چقدر بیشتر خوشحالم که اینقد اعتماد  بینمون وجود داره💖

خب دعام براورده شد و ماه پیشونی بیداره:)من برم عذاب وجدانو کم کنم😁

خدافظ

۰۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ماه پیشونی کله گردالی

تجربه ی یک روز بچه داری و خانه داری

صب بیدار شدم، دختر و پسر هردو بیدار بودن و مسئولیت من شروع شده بود؛ هم خونه و هم بچه‌ها. صبحانه آماده کردم و دنبال بچه ها دویدم لقمه بذارم دهنشون. تلویزیون روشن کردن و فیلم دیدن رو شروع کردن. منم برای این که از تلویزیون جداشون کنم پیشنهاد درست کردن بستنی یخی دادم و هردو استقبال کردن با این تفاوت که دختر گفت خودت انجام بده برامون:/ و پسر با ذوق اومد کمک:). بعد از اون هم به این امید که دختر رو از پای تلویزیون بلند کنم پیشنهاد اوریگامی درست کردن دادم که اول قصد همراهی نداشت ولی وقتی قایق درست کردیم بدو بدو اومد گفت منم چوب جادویی قلبی میخوام :) البته ناگفته نماند که انتظار داشت من براش درست کنم و خودش بره فیلمشو ببینه ولی من زیر بار نرفتم و گفتم بیا برات فیلم میذارم خودت درست کن منم کمکت میکنم:) و به این شکل بانو چشم از تلویزیون برداشت! بعدم دلش خواست کتاب جادو با وردها و معجون های سحرآمیز داشته باشه که درمورد اون هم دلش می‌خواست من انجام بدم نه خودش! برای پسر هم یه موشک ساختیم ولی ساعت بن تنی نمیتونستیم بسازیم:). به این ترتیب کل سالن شد پر از کاغذ و پوست پسته:) 

موقع ناهار به زور آوردم نشوندمشون پای سفره و کل آشپزخونه شد پر برنج ولی خب مهم این بود که خوردن:) بعد از ناهار چون اینترنت خراب بودن رفتن توو اتاق بازی کنن و منم جارو به دست همه جا رو جارو کشیدم و بعد ظرفا رو شستم. بعد از اون هم براشون تلویزیون روشن کردم و خودم نشستم کتاب خوندم.

پسر پی پی کرد و مجبور شدم یه بچه ی خودمختار رو ببرم بشورم و مامی کنم:) حالا شما تصور کنین چقد کار سختی انجام دادم و تصور کنین جز اولین دفعاتم بود تا بفهمین عمق فاجعه رو:) 

پسر از بستنی یخی درست کردن خوشش اومده بود و تا من حواسم نبود رفته بود تنگ رو پر از آب کرده بود و خب یه موش آب کشده رو تصور کنین در ابعاد انسان 3 ساله:) 

جاری خواهر جان اومد و توو آماده کردن شام کمک کرد و بعد هم رفت. آشپزخونه پر از ظرف بود و خونه فوق العاده نامرتب :) همه جا رو مرتب کردم و رفتم سراغ شستن ظرفا. دختر اومد و ازم خواست براش قصه بگم منم بهش گفتم یکم منتظر بمونه ظرفا تموم شه. رفت و دوباره اومد گوشی خواست تا به مامان و باباش زنگ بزنه. وقتی رفتم بالا سرش گوشیم کنارش بود و خواب رفته بود:) زنگ زده بود باباش براش قصه گفته بود:) 

رفتم سراغ تمیز کردن گاز و لکه های رو اعصاب بخاری و پسر اومد کمک کنه. حالا شما تصور کنین با یه بچه ی لجباز بخواین این کارو انجام بدین:) مجبور خواهین بود کابینتا هم تمیز کنین چون آقا از پیس پیس خوشش میاد:)

بعد که به زور راضیش کردم که دیگه همه جا تمیزه رفتم ظرفا رو که خشک شده بودن سر جاشون توو کابینت گذاشتم و آشغالا رو بردم بیرون:) خونه داری و بچه داری کردم قشنگ:) آبجیم اینا بعد 12 شب برگشتن و پسر گفت خاله نذاشت با طبقه ی یخچال بازی کنم:) بدون اینکه یاد کنه از تمام کارایی که انجام داده بودیم در حالی که توو روزای دیگه هیچ کدوم رو انجام نمیدن:) 

گوشیم رو برداشتم و کلی پیام داشتم؛ بعضی ها فک کرده بودن ناراحتم جوابشونو ندادم، بعضی ها ناراحت شده بودن جوابشونو ندادم و از همه بدتر دانش آموزم (من مشاوره میدم) از دستم شاکی بود که من منتظر بودم بهم زنگ بزنی چرا زنگ نزدی؟ :)

آدم بعضی وقتا دلش میخواد دل بکنه از همه چی بره کز کنه یه گوشه تنهای تنها باشه و به کسی جواب پس نده:) 

خستمه و کمرم درد میکنه. خوابم میاد ولی خواب نمیرم... 

دوست ندارم بچه دار شم... 

بدم میاد از آدمایی که براشون زحمت میکشم و حق به جانبن... 

ماه پیشونی خسته... 

۰۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۵۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ماه پیشونی کله گردالی